آشنايى با مكتب دئيسم (1)
آشنايى با مكتب دئيسم (1)
مقدّمه
« دئيسم » ( Deism ) مكتبى است كه در قرن 17 م پديد آمد و در قرن 18 رو به افول نهاد. اين مكتب، كه رويكردى عقلگرايانه داشت، دين را از جهات جديدى مورد بررسى قرار داد.
در اين مقاله، مكتب « دئيسم » و مسائلى همچون تعريف، عوامل پيدايش، اصول تفكر، انواع، مشكلات و اهميت دئيسم مطرح شدهاند.
واژهشناسى لفظ « دئيسم »
تعريف « دئيسم »
ايان باربور مىنويسد« : deism اعتقاد به اينكه عقل انسان مىتواند بدون توسّل يا تكيه به الهام، وحى و تعهد به مذهب، به وجود خداوند آگاهى و اذعان داشته باشد. اين قول در عصر روشنگرى (قرن هجدهم) طرفداران بسيارى داشت. سابقه اين نگرش در آثار اومانيستهاى دوره رنسانس و حتى پيشتر از آن هم، وجود داشته.»
در جاى ديگر، با اشاره به نظريه آكويناس، اشارهاى نيز به باور دئيستها مىكند: «آكويناس خداوند را به عنوان پروردگار و مدبّر هميشگى طبيعت تعريف مىكرد و نه صرفاً آفريدگار و مبدع آن، و اين نظر به ويژه با آنچه بعدها در خداپرستى طبيعىِ (دئيسم) نهضت روشنگرى ( Enlightenment ) عصر روشنگرى [روشنفكرى] يا عصر عقل (جريانى عقلگرايانه و علمگرايانه و آزاديخواهانه و غيردينى و اومانيستى رايج در اروپاى قرن هجدهم كه تأثير ماندگارى بر علم و فلسفه غربى باقى گذارده است) مطرح شد، تضاد دارد.»(3) ميرچا الياده در دائرةالمعارف دين مىگويد: «دئيسم، در معناى اصلىاش به معناى اعتقاد به خداى يگانه و يك عمل دينى، كه تنها بر عقل طبيعى (نه وحى فوق طبيعى) استوار است، مىباشد.» از اينرو، ويرت ( Viret )، ويژگى دئيستها را چنين برمىشمرد: «آنهايى كه به خدا به عنوان خالق آسمان و زمين اقرار مىكنند، اما مسيح و آموزههاى او را رد مىكنند. مقدّمه جان دريدن ( John Dryden ) بر شعرش با نام "( Religio Laici" 1682 ) دئيسم را به عنوان "نظريه آنها كه يك خدا را قبول دارند بدون پذيرش هرگونه دين وحيانى" تعريف مىكند.
رواج اين اصطلاح در قرن 18، بدون شك توسط مقاله ويرت در كتاب Dictionnaire historique et critique(1697 ) اثر پيربيل ( Pierre Bayle ) زياد شد. دئيسم در چندين معنا غير از معناى اصلىاش استفاده مىشد. اين واژه غالباً يك اصطلاح مبهم و بدون هيچ معناى معيّنى بود. بعضى از معانى ثانوى اصلى يا معانى منحرف شده اين اصطلاح، عبارتند از:
1. اعتقاد به يك وجود متعالى كه هيچگونه صفات شخصى مثل عقل و اراده ندارد.
2. اعتقاد به يك خدا ولى انكار هرگونه تدبير الهى نسبت به جهان؛
3. اعتقاد به يك خدا، اما انكار هرگونه زندگى پس از مرگ؛
4. اعتقاد به يك خدا، ولى ردّ هرگونه مواد ديگر اعتقاد دينى. (ساموئل جانسون ( Samuel Johnson ) در ديكشنريش چنين تعريف كرده است) .
بعضى دئيستها كاملاً همه اديان كليسايى و وحيانى را رد مىكردند و رويكردهاى ضدّ كشيشى اتخاذ مىكردند. آنها شريعت وابسته به كتاب مقدّس را به چالش مىكشاندند و قابل اعتماد بودن حكايتهاى خارقالعاده را مورد ترديد قرار مىدادند يا حتى عهد جديد را با عنوان جعلى يا دغلكارى رد مىكردند. اين است كه ادوارد استيلينگ فليت ( Edward stilling fleet ) (اسقف شهر وستر)، مخاطب خود در اثر جنجال برانگيزش با نام نامهاى به يك دئيست(4) (1677) را با عنوان "يك شخص خاص كه به وجود و مشيّت الهى اعتراف مىكند، اما براى كتب مقدّس و دين مسيحيت احترام و اعتبارى قايل نيست" توصيف مىكند. با اين حال، تعدادى از متفكران برجسته انگليسى قرن 17 و 18 خود را با عنوان "دئيستهاى مسيحى"(5) توصيف مىكردند؛ چرا كه آنها، هم دين مسيحيت را، كه بر وحى فوق طبيعى استوار است، مىپذيرند، و هم يك دين دئيستى را، كه تنها بر عقل طبيعى كه با مسيحيت سازگار است (اما از هرگونه مرجعيت وحيانى مستقل است.) و با وجود اين، حتى مفهوم اصلى «دئيسم» - كه به اعتقاد به خدا بدون اعتقاد به وحى فوق طبيعى اشاره مىكند - اساساً مبهم است. نمىتوان خط فارق مشخصى بين مسيحيت يا دئيستهاى معتقد به وحى و دئيستهايى كه هيچ وحيى را قبول ندارند، كشيد. گروه اول غالباً وحى مسيحى را دقيقاً مىپذيرند... اما گروه دوم غالباً هر نوع احترام كم براى كتب مقدّس مسيحى را رد مىكنند. علاوه بر اين، خطّ مشخصى نيست كه دئيستهاى مسيحى و متكلّمان مسيحى ارتدوكس را از هم جدا كند. (مثل توماس آكويناس ( Thomas Aquinas ) يا دانس اسكوتوس ( Duns Scotus ) كه قايلند بخشى از آموزههاى مسيحى را مىتوان با عقل طبيعى فهميد.)»(6)
دائرةالمعارف روتلج نيز ضمن ارائه دو معنا از «دئيسم»، آنها را باهمه مقايسه مىكند: «دئيسم» در معناى معروفش، اظهار مىدارد كه يك موجود متعالى جهان را آفريده، اما سپس مانند يك مالك غايب از ملك، آن را رها كرده تا خودش به كار خود ادامه دهد. دئيسم در معناى صحيحش به يك خالق الهى براى جهان اعتراف مىكند، اما هر نوع وحى الهى را رد مىكند و اعتقاد دارد عقلِ بشر به تنهايى كافى است تا براى ما يك زندگى دينى و با اصول اخلاقى صحيح فراهم كند...
ارتباط بين معناى معروف و معناى صحيح دئيسم چيست؟ كسى كه اعتقاد دارد كه خدا جهان را آفريده، اما جهان و سكنهاش را رها كرده تا براى خود آن را تغيير دهند، مطمئناً تكذيب مىكند كه خدا وحى خاصى را براى ما منظور كرده است. بنابراين يك دئيست در معناى معروف، يك دئيست در معناى صحيح نيز خواهد بود. اما ممكن است كسى يك دئيست در معناى صحيح باشد، اما يك دئيست در معناى معروف نباشد؛ كسى كه به خدا اعتقاد دارد، اما وحى الهى را انكار مىكند ممكن است با اين حال، قايل باشد كه عقل بشر كافى است يا قايل باشد كه خدا نسبت به خلقش كنترل الهى اعمال مىكند. در واقع، يك دئيست در معناى صحيح، حتى ممكن است بر اين نكته تأكيد كند كه عقل به ما نشان مىدهد كه آن موجود متعالى، كه جهان را آفريده، نه تنها كنترل الهى خود را بر خلقش اعمال مىكند، بلكه كاملاً خيّر و عادل است و براى زندگى پس از مرگِ انسانها، پاداش و مكافات در نظر گرفته است.
بنابراين، نكته اصلى و مشتركى كه دئيستها را از خداباوران سنّتى جدا مىكند، موضوع وحى الهى است. دئيست انكار مىكند كه خدا به ما حقايقى را وحى مىكند؛ حقايقى كه اعتقاد به آنها براى ما اهميت دارد، اما عقل بشر نمىتواند خودش به آنها دست يازد. (بعضى دئيستها حاضر بودند وجود يك وحى را اجازه دهند، اما به شرط آنكه مفاد آن كاملاً براى عقل مرموز نباشد. آنها ادعا مىكردند كه خدا نمىخواهد چيزهايى كه ما نمىتوانيم آنها را بفهميم، به ما وحى كند.) اين دئيسم اصلى است...
دئيستى كه خدا را به عنوان خالق جهان، اما بىاهميت نسبت به آينده آن و سعادت سكنه آن مىبيند، دئيست اصلى است.»(7)
پل ادواردز در دائرةالمعارف فلسفه، پس از مقايسه deism و theism ، ابهامات موجود در تعريف دئيسم را چنين برمىشمرد: «شرايط با يك تفسير متافيزيكى فنى از دئيسم، كه مربوط به قرن 18 و 19 است، پيچيده شد. در اين تفسير، معنا منحصر شد در اعتقاد به يك خدا يا علةالعللى كه جهان را خلق كرده و قوانين عمومى و تغييرناپذير بنيان نهاده... كه اين قوانين تغييرناپذيرند و مانع حضور خدا هستند. (به طور خلاصه، مفهوم خدايى كه مانند مالك غايب از ملك است.) پيچيدگى بيشتر، پذيرش دين طبيعى (يعنى دينى كه مىتوان آن را با عقل بشرى به دست آورد) توسط بسيارى از متكلّمان مسيحى ممتاز... بود. اين متكلّمان به وحى و مداخله شخصى الهى در زندگى انسان اعتقاد داشتند. اين نظريه توسط توماس آكويناس، واضح و معتبر شد. هيچ خط فاصلى نمىتوان بين آموزههاى چنين متكلّمانى عقلگرا و آموزههاى دئيستها ترسيم كرد، بخصوص آنها كه خود را "دئيستهاى مسيحى" مىناميدند. اين نيز صحيح نيست كه بگوييم: دئيستهاى تاريخى (كه عمدتاً مربوط به قرن 17 و 18 بودند) مثل دئيستهاى فيلسوف، همگى حضور خدا را انكار مىكردند، هرچند آنها گرايش داشتند كه هرنوع وحيى و خصوصاً وحى مسيحى - عبرى را انكار كنند. بنابراين، لازم است بين اين دو دئيست تمايز قايل شويم... با اين حال، مىتوان حكم كلى صادر كرد كه هر گرايشى، كه از دگماتيسم دينى و ايمان تلويحى و رموز دورباشد و در جهت آزادى فكر درباره موضوعات دينى باشد، تا حدّى نشانه دئيسم است.»(8)
در پايان اين قسمت، تذكر اين نكته لازم مىنمايد كه در فارسى، براى واژه deism ، معادلهاى گوناگونى ذكر شده است، از جمله:
پرويز بابايى در كتاب فرهنگ اصطلاحات فلسفه چنين مىنويسد: «خداگرايى طبيعى، خداگراى عقلانى، عقيده به اينكه خدا جهان را آفريده و آن را به عمل قوانين ( deism ) آن واگذاشته است و در خير و شر امور آن دخالتى ندارد. نمايندگان بارز اين نظريه، ولتر و روسو بودند.
خداگراى طبيعى، خداگراى عقلانى: deist ؛ طبيعتگرايى لاهوتى(9): deistic naturalism .»
فرهنگ اصطلاحات فلسفه و علوم اجتماعى، اثر مارى بريجانيان، نظر نويسندگان و مترجمان در مورد معادل اين واژهها را چنين برمىشمرد: خداگرايى طبيعى (آريانپور، فلسفه)، خداشناسى طبيعى، دئيسم (بهاءالدين خرّمشاهى، علم و دين)، خداباورى عقلى (آشورى، از فيخته تا نيچه)، اعتقاد به وجود خدا (حداد عادل، تمهيدات)، خداشناس تعقّلى، خداگرو تعقّلى، خداشناس استدلالى (اديب سلطانى، سنجش خرد ناب): deist ؛ خداشناسانه عقلانى، خداگروانه عقلانى، خداشناسانه تعقّلى (اديب سلطانى، سنجش خرد ناب).
طبيعتگرايى لاهوتى (آريانپور، فلسفه): deistic naturalism ؛
طبيعتگراى لاهوتى (آريانپور، فلسفه)(10): deistic naturalist .
در مجموع، به نظر مىرسد واژههاى «خداگرايى طبيعى»، «خداشناسى طبيعى» و «دين طبيعى» براى اشاره به واژه deism مناسبتر هستند، هرچند بهتر آن بود كه معادل اين لفظ در فارسى، تنها يك واژه مىبود؛ چرا كه تعدّد اصطلاحات معادل احياناً موجب خلط مكاتب با يكديگر مىگردد. البته شايد يكى از علل اين تعدّد، نبود يك اصول و اعتقاد مشترك و كلّى براى مكتب دئيسم است و همين باعث شده كه هر نويسندهاى به سليقه خود، معادلى برگزيند و اين مؤيّد همان ابهامى است كه تا حدّى در تعريف اين لفظ وجود دارد (كه به آن اشاره شد.)
البته براى اشاره دقيق به deism و عدم خلط معانى، مىتوان از واژه «دئيسم» نيز استفاده كرد.
اولين كاربرد واژه « deist »
به گفته پل ادواردز، اين تفسير از طريق نقل قول پيربيل در مقالهاش درباره ويرت در Dictionnaire historique et ، critique (1697 ترجمه انگليسى: 1710) انتشار فراوانى يافت.
در مورد ظهور كلمه deist در انگليس، پل ادواردز چنين مىنويسد: «كلمه deist تا سال 1621 در انگليس ناشناخته باقى ماند كه در آن سال، اين كلمه در كتاب بورتن ( Bur ton ) با نام Anatomy of melancholy ظاهر شد. بورتن پس از بحث درباره ملحدان و افراد نزديك به آنها ادامه مىدهد: "همفكران اينها، بسيارى از فلاسفه و دئيستهاى بزرگ هستند" كه هرچند خوب و اخلاقىاند، اما ملحدند. اين عبارت "فلاسفه و دئيستهاى بزرگ" نيز بدون توصيف و شرح و تعريف باقى ماند. يك قرن و نيم بعد، هيوم در كتاب تاريخ انگليس،(13) شجاعانه افرادى همچون جيمز هرپنگتون ( James Harrington )، الگرنون سيدنى ( Algernon sidney )، سرجان وايلدمن ( sir john wildman ) و ديگران را به عنوان رهبران مشهور دئيست نام برد... به نظر مىرسد اولين ظهور دئيسم در پيشگفتار دريدن ( Dryden ) بر شعرش با نام ( Religio Laici1682 ) باشد كه در آن دئيسم را با دين طبيعى برابر شمرد...»(14)
ظاهراً چارلز بلونت ( Charles Blount ) انگليسى اولين كسى است كه در قرن 17 آشكارا اعتراف كرد كه يك دئيست است.(15)
زمينههاى پيدايش دئيسم
الف. مدرسيگرى و الهيّات طبيعى:
وى وحى را نيز واجب مىدانست؛ زيرا مهمترين حقايق الهى يا الهيات، همچون تثليث و تجسّد قابل دسترس عقل نيست. در هر صورت، فلسفه مزبور كمك شايانى در روى آوردن به عقل و الهيّات طبيعى (عقل) داشت. اما هنوز الهيّات طبيعى نسبت به الهيّات وحيانى (نقلى) در مرتبه ثانوى بود. با گذشت زمان، الهيّات طبيعى ارتقاى رتبه يافت و همرتبه الهيّات وحيانى شد. گاليله با استدلال بر اينكه آيات كتاب مقدّس و هم آيات طبيعت (كه عقل يكى از آنهاست) هر دو كلمة الله هستند، طبيعت و متن مقدّس را همتراز و رهنمون به خداوند مىدانست. اما به نظر مىرسد كه او پا را فراتر نهاد و معتقد شد كه بايد «متشابهات» يعنى كتاب مقدّس رادر پرتو «محكمات» و علم جديد تفسير نمود. قايل شدن به اين مبناى طبيعى و مستقل براى دين، به تدريج، جاى برداشت اهل كتاب را از وحى مىگرفت. ريشه چنين عقبنشينى را بايد در نارسايى و ضعف تعاليم كليسا جستوجو نمود.»(16) چنانكه مطلب مزبور اشاره دارد، اين خود كليسا بود كه باعث به وجود آمدن نهضتهاى ضد كليسايى شد. يكى از اين نهضتها «دئيسم» بود. ضعف كليسا از يك سو، مربوط به بعضى تعاليم كليسا، بخصوص تعاليم مربوط به خدا بود؛ و از سوى ديگر، مربوط به رفتارهاى ناشايست بعضى كشيشان و اختلافات آنها.
ب. خدا؛ يك موجود انساننما:
ج. خداى رخنهپوش:
تصويرى كه تعاليم كليسا از تقابل علل طبيعى و ماوراى طبيعى در اذهان ترسيم نمود و اصرار آن بر انتساب پديدهها تنها به علل ماوراى طبيعى و ناتوانى بيش از حد اين نظريه، با پيشرفتهاى علمى عصر نوزايى مقارن گشت. بنابراين، زمينه مناسب براى تبيين طبيعت خودكار در افكار دانشمندانى همچون لابلاس فراهم آمد.
با توجه به تصوير «خداى انساننما» و «خداى رخنهپوش»، كه در اثر تعاليم كليسا در اذهان مردم شكل گرفته بود، بهتر مىتوان به گفته آگوست كنت درباره علت پيدايش خداپرستى طبيعى پى برد: «علم پدر طبيعت و كائنات را از شغل خود منفصل و او را به محل انزوا سوق داد و در حالى كه از خدمات موقّت او اظهار قدردانى كرده او را تا سر حدّ عظمتش هدايت نمود.» «پدر خوبِ منفصل از خدمت» تعبير شايستهاى است كه مىتوان از خداى دئيسم نمود؛ خدايى كه آفريدگار نظام احسن كنونى بوده، اما به دليل كوتاهى دست او از هرگونه تصرف و اعمال نظر، بايسته سمت پروردگار نمىباشد.»(17)
د. انحطاط اخلاقى:
ه. اختلافات درون مذهبى:
علاوه بر اين موارد، ظهور بعضى جنبشها و مكاتب از قرن 16 ميلادى نيز به پيشرفت دئيسم، كمك كرد؛ مكاتبى همچون:
• مكتب ضدّ تثليتگرايى: anti - Trinitarianism
• مكتب وابسته به كليساى يونيتارى كه تثليث و الوهيت عيسى را قبول نداشتند: unitarianism
• مكتب سكولاريزم (طرفدار جدايى دين از سياست): Secularism
• مكتب مخالف كليسا: anti cleri calism
• مكتب وابسته به توماس اراستوس كه قايل به سلطه دولت بر كليسا بود: Evas tianism
• مكتب آرمينگرايى كه در مقابل كالونيسم بود: Arminianism
• مكتب سوسينيوسگرايى كه منكر تثليث و الوهيت عيسى بود: Socinianism
شورشهاى عمومى عليه مرجعيت كليسا نيز از عوامل ديگر بودند.(19)
چنانكه قبلاً گفته شد: دئيسم پديدهاى است مربوط به دو قرن 17 و 18. بررسى اوضاع و احوال اين دوران و فضاى علمى حاكم بر آن نيز مىتواند به تبيين بيشتر مكتب دئيسم كمك كند. ايان باربور در كتاب علم و دين خود، قرن 18 و جريانات فكرى مربوط به اين قرن را چنين توصيف مىكند: «قرن هيجدهم را "عصر عقل"(20) مىناميدند و انتظار مىرفت كه آرمان عقلانيت كه در علم جلوهگر شده بود، عرصه همه فعاليتهاى انسانى را در بر بگيرد. اين نهضت فكرى نوين، كه "روشنگرى"(21) ناميده مىشد، پديده چند چهرهاى بود. طبيعت چونان دستگاهى جبرى و خود استوار نگريسته مىشد كه كار و كردارش بايد بر حسب نيروهاى طبيعى تبيين شود. خداوند در حد يك فرضيه قابل بحث بود كه بعضى به عنوان فرض معقول(22) از آن دفاع مىكردند و ديگران به عنوان جزم(23) يا عقيده جزمى بىپايهاى كه ساخته و پرداخته كليساى مرتجع است، آن را تخطئه مىكردند. سرانجام، روحيه غالب، همانا اطمينان به كمالپذيرى انسان و نيل به جامعه دلخواه به مدد كاربرد علم در همه شئون زندگى بود.
البته در اروپاى قرن هيجدهم بسيارى كسان بودند كه هنوز به مفاهيم سنّتى دينى اذعان داشتند، ولى نظرگاه متمايز و در واقع، صفت مميّزه رهبران فكرى روشنگرى همانا "شريعت عقل"(24) [دين عقلانى] بود كه رشد و غلبه و افولش را مىتوان در سه مرحله متداخل(25) پىجويى كرد: در مرحله نخستين، كه به نوعى ادامه نگرش اهل "ذوق" بود، شريعت عقل و وحى را دو طريقه بديل يا علىالبدل مىشمردند كه هر دو به حقايق بنيادى يگانهاى منتهى مىشوند. هسته مشترك اين حقايق بنيادى و مقبولات عام را شامل سه مفهوم عمده، يعنى خداوند، سلوك اخلاقى و بقاى روح مىدانستند. اين سه اصل را از جوهر مسيحيت مىگرفتند و مسيحيت را «يك نوع شريعت عقل مىشمردند كه اصولش را هر كسى در هر عصرى مىتواند براى خودش كشف كند.»
مرحله دوم كه رونق بازار خداپرستى طبيعى (دئيسم) بود، الهيات طبيعى را جانشينى براى وحى تلقّى مىكرد. تعريف و مفهوم سنّتى خداوند تا حدّ زيادى تحت تأثير علم جديد تعديل يافته بود... در كفايت عقل، كوچكترين شك و شبههاى نبود و به وحى يا كتاب مقدّس نقش تبعى داده شده بود. الهيّات مبتنى بر وحى (وحيانى) در موضع دفاعى بود؛ چنانكه - فىالمثل - از كتاب دين طبيعى و الهى(26) [1736]، اثر اسقف باتلر برمىآيد. نشانه بيمارى نماى زمانه او همين است كه باتلر تلاش مىكند وحى را با قياس كردن آن با الهيّات [كه به نظر او چندان قبول عام يافته بوده، كه نياز به دفاع نداشت ]توجيه كند....»(27)
ايان باربور در ادامه توصيف قرن 18، تعالى انسان را در اين قرن چنين شرح مىدهد: «خوشبينى به انسان در بسيارى از نوشتههاى قرن هيجدهم، فرق و فاصله عمدهاى را از سنّت مسيحى نشان مىدهد. در اين آثار، مىخوانيم كه انسان گناهكار فطرى نيست، بلكه با فطرت نيك به دنيا مىآيد و هر فسادى كه مىآموزد از جامعه است. انتظاراتى كه در مورد ترقّى انسان داشتند، حد و مرزى نمىشناخت.. تصور مىكردند كه علم و پيشرفت مادى، خود به خود، خوشبختى و فضيلت به بار مىآورد. انسان مىتوانست بهشت را براى خود بر روى زمين بسازد... انتظار داشتند كه انسان به اعتلاى بىسابقهاى دست پيدا كند و بر آن بودند كه اگر افراد و جوامع فقط از اصول عقل تبعيت كنند، ريشه شرّ از جهان كنده خواهد شد. اين عصر، نقطه مقابل عصر شكّاكيت و در واقع، عصر ايمان شگرف بود؛ ايمان به انسان و مقدوراتش. برداشتى كه از طبيعت و خداوند و انسان داشتند، فحواى اصالت عقلى واحدى داشت.(28)
به طور خلاصه، در بررسى زمينههاى پيدايش دئيسم، مىتوان چنين گفت: از يك سو، كليسا و دين كليسايى نتوانستند تعاليم خود را به نحو قابل قبولى ارائه دهند و همين بود كه باعث شد تعاليم كليسا نارسا و غيرعقلانى جلوه كند. انحطاط اخلاقى كليسا و اختلافات درون مذهبى نيز به اين پديده كمك كردند.
از سوى ديگر، آن دوران، دوره شكوفايى و اوج عقلگرايى و الهيّات طبيعى بود. ظهور بعضى مكاتب عقلگرا و عمدتاً ضد كليسايى نيز مؤثر بودند. از اينرو بود كه بين ارتدوكس (كه قايل به سنّت، مرجعيت كليسا و وحى بودند) و بين آزاد انديشان (كه دنبال دين سازگار با طبيعت عقل بودند)، نزاع وجود داشت و به گفته دائرةالمعارف دين، ارتدوكسها نياز به يك اصطلاح داشتند تا خود را از آزاد انديشان جدا كنند و آزاد انديشان دينى هم نياز به اصطلاحى داشتند تا خود را از ملحدان صرف جدا كنند. دئيسم ( deism) هر دو نياز را برآورده مىكرد.(29)
پي نوشت :
1. atheism .
2. See: paul, Edwards, The Encyclopedia of philosophy, V. 1&2, P. 623 / Elide Mircea, The Encyclopedia of Religion, V. 3&4, P. 262
3- ايان باربور، علم و دين، ترجمه بهاءالدين خرمشاهى، تهران، مركز نشر دانشگاهى، 1362، ص 25.
4. Letter to a Deist .
5. Christian Deists .
6. Eliade Mircea, Op.cit, p.p. 262- 362 .
7. OcraiG Edward, Rout \ Encyclopedia of philosophy, V. 2, p. 358 .
8. Edwards paul, Op.cit V.1&2, P 723 .
9- پرويز بابايى، فرهنگ اصطلاحات فلسفه، نگاه، 1374، ص 87.
انجمنى كه در سال 1884 در انگليس پايهگذارى شد.
10- مارى بريجانيان، فرهنگ اصطلاحات فلسفه و علوم اجتماعى، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1371، ج 1، ص 208 و 209.
11. Instruction chretienne .
12 . –
13 . –
14, 15. Edwards Paul, Op.Cit, V. 1&2, P. 723 .
16الى 18- علىاصغر هادوىنيا، پيشين.
19. Edward paul, Op.Cit, V. 1&2, P. 723 .
20. Age of Reasow
21. Enlighteane .
21. see: Edwards, paul, Op.cit, V.1&2, p. 723 / Mircea Eliade, Op.cit, V. 3&4, P. 362
22. reasonable assuption .
23. dogma .
24. rational religion .
25. overlapping .
26. Anology of religion, natural and Revealed
27و28- ايان باربور، پيشين، ص 71- 76 / ص 78 - 79.
29. Eliade Mircea, Op. Cit, V. 3 & 4, p. 362 .
ارسال مقاله توسط عضو محترم سایت با نام کاربری : sm1372
/س
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}